پسر و دختر کوچولوی فقیر
سپتامبر 13, 2018 | داستان کوتاه
هوا بدجورى توفانى بود و آن پسر و دختر کوچولو حسابى مچاله شده بودند. هر دو لباس هاى کهنه و گشادى به تن داشتند و پشت در خانه مى لرزیدند.پسرک پرسید: «ببخشین خانم! شما کاغذ باطله دارین؟»کاغذ باطله نداشتم و وضع مالى خودمان هم چنگى به دل نمى زد و نمى توان...